دهه ها، سده ها و هزاره ها می گذرد که ما ایرانیان، در طول تاریخ، همیشه مجبور به شنیدن سخنان و فرمان های رهبران مختلف، از شاهان و حاکمان ایرانی گرفته تا فرمانروایان مغول و تازی، بوده ایم. ما، هرگز از آن آزادی واقعی که به ما اجازه بدهد تا بتوانیم، خودمان بیندیشیم و خودمان تصمیم بگیریم و عمل کنیم تا در نتیجه، خوب و بد کارهایمان را بسنجیم، برخوردار نبودیم.
در طول تاریخ، در هر برهه از زمان، ناخودآگاه، منتظر رهبری بوده ایم که به ما بگوید که به چه فکر کنیم و یا چه کاری را انجام دهیم. ما، هنوز هم، همچنان در حسرت آن رهبر خیالی به سر می بریم و در کمال خوش خیالی، گمان می کنیم که ناجی دیگری از راه می رسد تا ما را رهنمون شود و رهایی بخشد. اما آنچه که ما از تاریخ نیاموخته و نمی آموزیم، این است که تجربیات تاریخی است. ما، گفته های ارزشمند بزرگان و دانشمندان را نادیده می گیریم. کورش بزرگ، گفته است: خداوندا، سرزمین مرا از دروغ و خشکسالی، در امان بدار.
دروغ و خشکسالی، روح و جسم انسان را به زوال و نابودی می کشاند.
دروغ، مادر همه فسادها و بدی هاست. همه کارهای بد، دزدی، جنایت، رشوه گرفتن، تعدی و دست درازی در حق و مال دیگران، کینه و بددلی، با قصد دشمنی اعتبار دیگران را خدشه دار کردن، همگی آمیخته به “دروغ” هستند. آدم خطاکار، برای نجات خود از بند و گرفتاری، دروغ می گوید.
خشکسالی نیز باعث می شود که لقمه نانی بر سر سفره نباشد تا شکمی سیر شود. آنگاه و به ناچار، آدم برای بقای خود، به سوی خطا کردن، کشیده می شود.
اگر کمبود شخصیت داشته باشیم، سعی می کنیم تا با دروغ و تهمت زدن به دیگران، آنها را تا سطح خود پائین بکشیم و بی اعتبارشان کنیم.
آیا براستی، برای خوب بودن، نیاز به راهنما و رهبریت داریم؟ آیا دانش پیشرفته بشری و مکاتب خودسازی، دیگر کاربردی ندارند؟
به راستی، چرا ما باید منتظر رهبر رویائی خود باشیم که در دل می دانیم که هرگز نخواهد آمد؟ چرا آنچه را که در وجود رهبر خیالی خود می جوئیم، در وجود خودمان، نیابیم؟ چرا فکر سالم و وجدان بیدار و پاک را به عنوان رهبر واقعی خود، در وجود خودمان، نهادینه نکنیم؟ ما، براستی می توانیم با اندیشه پاک، سخن بی زیان و کردار نیک، زندگی خود را بهینه، ادامه دهیم و در واقع، رهبر خودمان باشیم. آیا نیازی هست که شخصی به عنوان رهبر، به ما بگوید که دروغ نگو، تهمت نزن، ریا نکن، ناحقی نکن؟ آیا عقل سالم و وجدان پاک، نمی تواند داور خوبی برای پندار و گفتار و کردار ما باشد؟
ما، همه خصوصیات اخلاقی یک رهبر خوب و ایده آل را در ذهن و خیال و تصور خود داریم و اگر نیک بیندیشیم، می بینیم که با افکار سالم خود، می توانیم روش و منش زندگی خود را در دست بگیریم. هر نوع اندیشه سالمی را در همه جا می توان یافت. الگوها و نمونه های اخلاقی، همه جا، پیدا می شوند. عبارت «آنچه که بر خود نمی پسندی، بر دیگران نیز مپسند» را می توان سمبل و خط مشی بسیاری از کارهایمان قرار دهیم. همچنین، سخنان قصار بزرگان و اندیشمندان نیز می توان سرمشق اعمال و عملکردهای خود قرار داد.
هر جامعه ای، از افراد مختلف تشکیل شده است و بدین ترتیب، اگر هر فردی، بخواهد که خویشتن خویش را اصلاح کند، تمام جامعه نیز، اصلاح خواهد شد.
ژاپنی ها، برای انجام کارهای درست خود، نیازی به راهنمایی رهبرانشان ندارند، زیرا فکر و ذهن آنها، از همان زمان کودکی، بر یک پایه و اصول درست و سالم، رشد و تربیت شده است. آنها، از همان آغاز، خوب بودن را در روح و جسمشان، نهادینه و حک کرده اند و ناخودآگاه، از دروغ و بدی ها، دوری می جویند!
برای داشتن یک جامعه سالم، بیائیم از همین امروز، ” خود رهبری” را پیشه کنیم. به درستی بیندیشیم، سخن بگوئیم و عمل کنیم که این همان گفته زرتشت بزرگ و در حقیقت، معنای راستین انسانیت است.
می دانم که همه گفته های من، رویائی بیش نیست و هرگز هم عملی نخواهد شد؛ چون، در ذات ما انسانها، خودخواهی، زیاده طلبی و عطش قدرت، می جوشد و به ما اجازه نخواهد داد تا به سوی کمال انسانی، پیش برویم.
شاید، بهتر آن است که با انسان نماها، کاری نداشته باشیم و هر کدام از ما، با راهنمائی عقل و وجدانمان، خودمان را دریابیم و سعی کنیم تا از راه راستین انسانیت دور نشویم، دروغ نگوئیم و خوب باشیم، همین.
وز اندرون توست، جهان، چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد، همه دنیاست، بهشت