اوایل انقلاب جمهوری اسلامی، اکثر مردم ایران گمان می کردند که بعد از رژیم شاه، رژیمی بر سر کار خواهد آمد که همه جوره به نفع مردم و کشور عمل خواهد کرد.
به همین جهت، در همان زمان، هر کاری که رژیم جمهوری اسلامی انجام می داد، اکثریت مردم، لب فرو می بستند و چیزی نمی گفتند.
از همان آغاز انقلاب، اعدام های سران ارتشی و دولتی رژیم گذشته، آغاز شد در همان اوان نیز پاکسازی ها در ادارات شروع گردید که هموطنان شاغل و مسئول ما را از نظر دین و مواضع شرعی، عنصر نامطلوب دانسته و از شغل هایشان بیکار کردند. در نتیجه، میلیون ها نفر ایرانی خدمتگزار مفید به حال جامعه را از خدمت، برکنار کردند.
اکثریت مردم، گرم انقلاب بودند و کسی جرأت عرض اندام نداشت.
به این ترتیب، با از سر راه برداشتن گروه ها و احزاب سیاسی، میخ این حکومت بر سرزمین ایران کوبیده شد.
جنگ تحمیلی هشت ساله که می توانست بسیار زودتر و با خسارات کمتری به پایان برسد، با لجبازی های خمینی ادامه یافت که در اثر آن، میلیون ها نفر ایرانی کشته و زخمی و آواره شدند.
رژیم جمهوری اسلامی، کسانی را که مخالف با مرام خود می دانست، شکنجه و اعدام کرد، به زندان افکند و یا کاری کرد که آنها از ایران بگریزند.
آنها با پاکسازی های مرامی و ضد مردمی خود، خواستند اطراف خود را از هر آنچه که معترض و مخالف است، به طور کامل پاک کنند.
اما در حقیقت، آنچه که می بایست پاک می شد، مرام شرعی و به دور از تمدن آنها بود که در طول ۴۴ سال، کشور بزرگ و معتبر ایران را، به فقر و فلاکت و به خاک ذلت کشاند.
قبل از دوره رُنسانس، یک کشیش پیشاپیش عدهای مردم خرافات زده، شهر به شهر، دانشمندان و شیمیدانان را به جرم جادوگری، می سوزاندند. بدین وسیله، دین مداران مسیحی، نه تنها جلوی پیشرفت علم و دانش و هنر را می گرفتند بلکه مردم عوام را هم از دستیابی به علم و آگاهی، دور نگه می داشتند.
اما با آغاز عصر رنسانس، کشیش ها نیز مجبور به عقب نشینی به داخل کلیساها شدند و از آن پس، نه تنها علم و هنر، به سرعت به سوی پیشرفت حرکت کرد بلکه خدای دینی هم از خشونت دست کشید و بسیار مهربان شد.
به گونهای که خوشبختانه اکنون مسیحیت می گوید: خدا، محبت است.
در حقیقت این مورد، باید برای دین دوستان و دین مداران چنین باشد. یعنی، خدا همیشه مهربان و با محبت است.
اما از آنجا که اکنون، قدرت در دست رهبران حکومت جمهوری اسلامی است، هنوز خدای دینی، با محبت و مهربان نشده و هنوز که هنوز است، می گوید: بکشید آنها را که با شما مخالفت می کنند و به هر وسیله ای که شده، برای حفظ قدرت خود، مخالفان و معترضان را از سر راه خود بردارید.
به یقین، تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی، در ایران حکومت می کند، چنین مرام دینی و رفتارهای پیامد آن، همچنان در ایران ادامه خواهد داشت تا اینکه سرانجام با اتحاد و نیروی مردم، بتوان از شر این حکومت ظالم و ستمگر، رها شد.
حکومت جمهوری اسلامی، فقط به خاطر قدرت و سوء استفاده از دارایی های ایران، این کشور را به عنوان غنیمت جنگی می داند و با چپاول ثروت ملت ایران و از کشور خارج کردن آن ثروت، باعث شده است تا کشور ثروتمند ایران، نه تنها فقیر گردد بلکه از نظر اعتبار جهانی نیز، به پائین ترین درجه سقوط کند.
این حکومت دینی که مثلاً باید حافظ دین باشد، کاری کرده است که مردم ایران نه تنها دین گریز شده، بلکه بسیاری از آنها نیز دین ستیز هم شده اند.
آیا براستی این، همان چیزی است که فقهای دین شیعه، در ایران می خواستند؟
از همان آغاز حمله اعراب به ایران، حکومت دینی و شرعی، همراه با حکومت سیاسی در ایران، هر دو در طول تاریخ، به موازات هم پیش می رفتند. گاهی هم در زمان های مختلف، تاثیر یکی از این دو حکومت، بر دیگری، کم و زیاد می شد. اما هر دو همچنان به موازات هم پیش می رفتند.
تا اینکه در سال ۱۳۵۷ هر دو حکومت، یعنی حکومت دینی و سیاسی با هم یکی شدند و از اینجا بود که ماهیت رهبران حکومت دینی، بر همگان آشکار و معلوم گردید.
رهبران مذهبی که در طول قرن ها قدرت سیاسی نداشتند، سخنان دلنشین و عوام فریبانه ای می گفتند، اما این بار، چون به قدرت رسیده بودند، همه آن سخنان مهربان و فریبنده را فراموش کردند و شهوت قدرت، آنها را از راه الهی خارج نمود و برخلاف گفته های خود عمل کردند.
در ایران دموکراتیک آینده، آزادی بیان و نظر و آرای انتخاباتی، جایگاه خاص خودش را خواهد داشت و هیچ چیز، چه مرامی و یا مسلکی، بر هیچ کس تحمیل نخواهد شد.
جای تعجب است که فقهای دینی که عمرشان را بر سر شناخت و معرفی دین محبوب خودشان گذاشته اند، چگونه این چنین، خاموشی را برگزیدهاند و هیچ گونه اعتراضی در فقاهت و رهبریت این حکومت ندارند! در صورتی که “شجاعت”، بخشی از خصوصیات رهبران دین است. آیا آنها نمی بینند که حکومت دینی در جامعه ایران، دارد چه ظلم و ستم و بیدادهایی می کند و روز به روز دین اسلام، ضعیف تر و بی اعتبار تر می شود؟
راستی، در شرایط کنونی، حاکمان جمهوری اسلامی، دلشان را به چه چیزی خوش کرده اند؟ آیا آنها فکر می کنند که پس از این فاجعه حکومت داری، می توانند دوباره در همان جایگاه زمان انقلاب 57 و یا حتی قبل از خیزش مردمی جوانان ایرانی که وارد ششمین ماه خود شده است، قرار بگیرند؟
حتی خود حکومتگران هم می دانند که چنین نخواهد شد. آنها به خوبی می دانند که ملت ستمدیده ایران، پس از آن همه خسارات و تجربه های تلخ حکومت جمهوری اسلامی، هرگز اجازه دخالت به دین مداران، در امور سیاسی، قانونی و یا حتی خصوصی خود را نخواهند داد.
اگر در این موقعیت حساس تاریخی، دین مداران، میل به دوام و بقای شغل و مرام خود داشته باشند، جا دارد که عاقلانه به فکر پاکسازی دین خود بیفتند و آن را با عصر علم و دانش، به ویژه با منشور آزادی بشر، هماهنگ کنند.
سرانجام باید هر آخوند ایرانی، مانند هر کشیش مسیحی، به سراغ خدای مهربان و عادل برود و با خدایی که تشنه خون است و مدام می گوید که بنده های دیگری که با شما اختلاف نظر دارند را بکشید، قطع رابطه کند، پیش از آنکه سیل آگاهی و آزادیخواهی جوانان ایرانی، همه چیز را پاکسازی کرده و به زباله دان تاریخ بسپارد.