پوریا ماهرویان
این مطلب ۱۲ آبان ۱۳۹۵ منتشر شده بود و به مناسبت پنجمین سالگرد کشتهشدن قاسم سلیمانی بازنشر میشود.
در اوج جنگ با نیروهای داعش کمتر روزی بود که رسانههای فارسی زبان چه در داخل و چه از خارج از ایران نامی از قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران نبرند؛ چهرهای که دیگر ورای یک شخصیت نظامی و یا سیاسی شناخته میشد و او را به نماد حضور نظامی و سیاسی ایران در کشورهای منطقه بدل کرده بود.
اما چه شد که این فرمانده سپاه در آن سالها به چنان شهرتی دست یافت که حتی نامش از هر نظامی دیگری ایرانی شناختهشدهتر است؟ آیا قدرت شبکههای اجتماعی بوده یا نقش رسانههای خارجی به ویژه آمریکایی و اسرائیلی؟
سرلشکر قاسم سلیمانی، از زمانی شهرتش جهانگیر شد که حضور نیروی قدس سپاه با افزایش نقش ایران در عراق و سپس در سوریه و کشورهای دیگر خاورمیانه برای رسانههای خارج از ایران مطرح شد.
«فرمانده سایه»، «ژنرال بینالمللی»، «شبح فرمانده»، «فرمانده مرموز»، «کابوس دشمن»، «مالک اشتر زمان»، «ژنرال حاج قاسم» و چندین لقب دیگری که مخالفان و هوادارانش به او میدهند، همه نشان از شهرت او در داخل و خارج دارد.
آیتالله علی خامنهای او را «شهید زنده» نامیده بود. اما عنوانی که او خود را به آن ملقب میکرد «سرباز صفر ولایت» است؛ که در عمل و گفتار نیز نشان داده بود که کاملا پیرو آیت الله خامنهای و سیاستهای کلان جمهوری اسلامی است.
هواداران او در ایران که از چهرههای اصلاح طلب و اصولگرا تا بسیاری از جوانان ایرانی را در بر میگیرد، او را «قهرمان ملی» میدانند که جبهه دفاع از ایران را در خارج از مرزهای کشور فرماندهی میکرد تا ایران در آرامش به سر ببرد و مخالفانش، او را مسئول بسیاری از بیثباتیهای منطقه و حامی اصلی شبهنظامیان شیعه به خصوص در عراق و یمن و نیروهای دولتی در سوریه میدانند که امنیت کل منطقه را به خطر انداخته بود.
در حالیکه محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران برای تایید سیاستهای ضد اسرائیلی دولت ایران و وزارتخانهاش از رضایت قاسم سلیمانی میگفت، مخالفان او از جمله رسانههای وابسته به عربستان سعودی رفتار او را مصداق «دخالت ایران در امور داخلی کشورها» میدانستند.
با آنکه نسبتا کمتر در مجامع عمومی ظاهر میشد، اما هر عکس یا قطعه تصویری از او به خصوص در مناطق جنگی منتشر میشد، به سرعت در شبکههای اجتماعی دست به دست میگشت. در ستایش از او به زبان فارسی و عربی سرودها ساخته شد، نام او به دنیای انیمیشن و بازیهای کامپیوتری هم کشیده شد؛ قهرمان انیمیشن «نبرد خلیج فارس» که دستور انهدام ناوهای آمریکایی را میدهد، در بازی کامپیوتری ساخت ایران «کابوس دشمن» است و در بازیهای کامپیوتری «واحد النمر» و «بتلفیلد ۳» شخصیت منفی است که هدف کشتن اوست.
بسیاری از چهرههای اجتماعی و سیاسی مطرح در ایران با نشر عکسی یا تعریف خاطرهایی از او، بر این شهرت افزودهاند. از عزتالله ضرغامی و صادق خرازی گرفته تا ابراهیم حاتمیکیا و پرویز پرستویی.
ابرقهرمان انقلابی؟
با نگاهی به شبکههای اجتماعی و انبوه صفحههایی که به نام قاسم سلیمانی وجود دارد (که البته هیچکدام رسمی نیستند) میتوان دریافت که او برای بسیاری از ایرانیان شخصیتی «ابرقهرمانی» است. اما جمهوری اسلامی چه سودی از این «ابرقهرمان انقلابی» میبرد؟
مراد ویسی، روزنامه نگار در رادیو فردا و مدرس پیشین سازمان و تشکیلات نیروهای مسلح در دانشکده خبر تهران بخشی از این شهرت را در راستای سیاستهای کلی جمهوری اسلامی و در راس آن آیتالله خامنهای میداند و میگوید: «آیت الله خامنه ای موافق تبلیغ چهره هایی مانند سرلشکر سلیمانی به عنوان نماد کادرهای ایده ال جمهوری اسلامی است. یعنی فردی که هم همفکر رهبر است هم مطیع رهبر و هم به قول رهبربه لحاظ عملیاتی حاضر در میدان و پای کار و در رکاب رهبری است. در واقع تبلیغ شخصیت قاسم سلیمانی به نوعی تاکید بر این ویژگی های مورد نظر رهبری بین دولتمردان و کادرهای ارشد حاکمیت است.»
به گفته آقای ویسی جمهوری اسلامی با چهره کردن آقای سلیمانی الگویی از این نوع کادرها و نیروهای انقلابی- در اختیار شهروندان و طرفدارانش در داخل و خارج از کشور نیز میگذارد.
بسیاری از کارشناسان سیاسی و نظامی بینالمللی بر این عقیدهاند که بخش عمدهای از نیروهای شبهنظامی در کشورهای منطقه از جمله سپاه بدر و بسیاری از گروههای زیر مجموعه حشد الشعبی عراق، شاخه نظامی حزبالله لبنان، جهاد اسلامی در نوار غزه و حوثیهای یمن مورد حمایت مستقیم نظامی و آموزشی نیروی قدس هستند.
با این حال آقای ویسی بخش عمدهای از شهرت نیروی قدس را نه فقط به دلیل حضوراین نیرو در معادلات منطقه، بلکه مدیون شهرت شخصی قاسم سلیمانی میداند و به بیبیسی میگوید: «اصولا نیروی قدس تا قبل از فرماندهی قاسم سلیمانی نه تا این حد در معادلات منطقه ای فعال بود و نه تا این حد در سیاست خارجی ایران نقش داشت. زیرا تا قبل از فرماندهی قاسم سلیمانی نیروی قدس وجود داشت ولی گسترش نقش و جایگاه آن در سیاست خاورمیانهای و منطقهای ایران در دوره فرماندهی سرلشکر سلیمانی بر این نیرو رخ داده است.»
اما حسین قاضیان، جامعه شناس مقیم آمریکا معتقد است که بیشترین نقش را در به شهرت رسیدن آقای سلیمانی شبکههای اجتماعی داشتهاند و رسانههای حکومتی به ویژه صدا و سیما تلاشی برای چهره کردن او نداشتهاند، چه بسا که به گفته آقای قاضیان، آقای سلیمانی در میان مردمی که دسترسی به شبکههای اجتماعی ندارد، چندان شناخته شده نیست.
با این حال او به بیبیسی میگوید که جمهوری اسلامی و رهبر آن با آنکه چندان نقشی در به شهرت رسیدن قاسم سلیمانی نداشتهاند، اما از منافع آن سود میبرند، از این جهت که میتوانند با توجه به محبوبیت او، بسیاری از کسانی که با جمهوری اسلامی فاصله دارند را جذب کند و حتی به حضور ایران در منطقه به ویژه در سوریه بعدی ملموستر ببخشند.
«محبوب» یا «مداخلهجو»
در نظرسنجی که چند سال پیش (در زمان حیات سلیمانی) زیر نظر آقای قاضیان با موضوع «محبوبترین شخصیت سیاسی ایران» انجام شد، ۴۵ درصد پاسخگویان نام او را نمیشناختهاند.
اما قاسم سلیمانی تنها نظامی فهرست «محبوبترین» شخصیتهای سیاسی ایران بود که حاکی از آن است که نه تنها از همه فرماندهان نیروهای چندگانه سپاه و ارتش «محبوبتر» است که از این منظر جایگاهی حتی بالاتر از فرماندهان ارشد خود داشت که شاید عموم مردم حتی نام آنها را هم نمیدانستند.
شاید کمتر کسی در بین چهرههای سیاسی و حکومتی در ایران باشد که به اندازه قاسم سلیمانی صفحههای مختلف در شبکههای اجتماعی داشته، دهها حساب در تلگرام، توییتر و به ویژه اینستاگرام با هزاران فالوئر- که البته هیچکدام رسمی نبودند- گواه بر آن است آقای سلیمانی شهرتی در حد بسیاری از چهرههای مشهور ایرانی داشت.
اما نقش رسانههای غیر ایرانی را هم نمیتوان ندیده گرفت که بازتابی مستقیم در ایران پیدا میکند. کافی بود که نقل قولی از مثلا مامور سابق سیا منتشر شود که او «قدرتمندترین بازیگر منطقه است» و یا رسانه دیگری برخی از پیشروی نیروهای عراقی مقابل گروه دولت اسلامی (داعش) را متاثر از هدایت سلیمانی بداند، این گفتهها فارغ از موضع گوینده و جهتگیریهایی که گاه در ترجمه و نقل نادیده گرفته میشدند، به سرعت در رسانههای ایرانی و شبکههای اجتماعی فراگیر میشد.
آقای قاضیان می گوید که «شیوه داستانگوی ژورنالیسم غربی که به دنبال دراماتیزه کردن موضوعات است نیاز به شخصیتپردازی دارد، که در خصوص رویارویی نیروهای سوری و عراقی با داعش و حضور ایران در منطقه بهترین شخصیت قاسم سلیمانی است که بتواند موضوع را برای مخاطبش لمسپذیر کند و مخاطب تصویری حقیقی از نماینده ایران در منطقه در ذهن داشته باشد.»
اما این تصویر دستکم در شبکههای اجتماعی و رسانهها به اندازهای رشد کرد که برای بسیاری شاید حضور ایران در منطقه بدون قاسم سلیمانی، معنای دیگری پیدا میکرد.
مینا لامی، تحلیلگر رسانههای عربی در بیبیسی مانیتورینگ میگوید که بخش عمدهای از شهرت قاسم سلیمانی و حضور او در عراق و سوریه به دلیل تمرکز خاصی است که رسانههای عرب زبان – به ویژه سنیها- بر روی او داشتند.
به گفته خانم لامی این دسته از رسانهها به همراه بخشی از رسانههای غربی او را نماینده «مداخلهجویی» ایران در امور منطقه میدانستند.
چه «مداخله جو» چه «قهرمان ملی»، تصویر قاسم سلیمانی آنچنان در معادلات منطقه پررنگ شد که حتی اگر روزی تصمیم بر جابجایی او میبود، با توجه به روابط نزدیکی که او با سران گروههای شبهنظامی در منطقه و نفوذی که بر آنان داشت، قطعا سرنوشت حضور نظامی ایران در کشورهای منطقه نیز تغییر پیدا میکرد.
قاسم سلیمانی کیست؟
زمانی که قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۶ فرمانده نیروی قدس، واحد برونمرزی سپاه پاسداران شد، این نیرو با آنکه تشکیلش به زمان جنگ ایران و عراق باز میگشت، کمتر شناخته شده بود. قاسم سلیمانی در ۴۰ سالگی در حالی با درجه سرتیپی به فرماندهی این نیرو رسید که پیش از آن برای سالها و از زمان جنگ فرمانده لشکر ثارالله کرمان بود.
نخستین بار که نام او در سیاست مطرح شد، دو سال پس از فرماندهیاش در نیروی قدس و همزمان با رخدادهای ۱۸ تیر ۱۳۷۸ بود که همراه با ۲۳ فرمانده دیگر سپاهی نامهای اعتراضآمیز با لحنی تند به محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت نوشت.
امضاکنندگان که عموما فرماندهان همردهای بودند که در دوران جنگ فرماندهی لشکر و در دو سه مورد فرماندهی قرارگاه را برعهده داشتند، در این نامه نوشتند که کاسه صبرشان به پایان رسیده و «تحمل بیش از آن را در صورت عدم رسیدگی بر خود جایز» نمیدانند.
بسیاری این نامه را اعلام حضور صریح سپاه در امور سیاسی و در دخالت برشمردند، روندی که به گفته منتقدان، در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ به اوج رسید.
امضاکنندگان هر کدام در سالهای بعد سرنوشتی متفاوت پیدا کردند، تعدادی کشته شدند، تعدادی به بالاترین مناصب نظامی در جمهوری اسلامی رسیدند و تعدادی وارد عرصه سیاست شدند.
در این میان قاسم سلیمانی همان شغل خود را حفظ کرد و فقط با افزایش نفوذ و اهمیت نیروی قدس در سال ۱۳۸۹ به درجه سرلشکری رسید که بالاترین درجه در جمهوری اسلامی است که به یک نظامی در قید حیات داده میشود.
او برخلاف بسیاری دیگر از همرزمانش، کمتر وارد درگیریهای سیاسی-جناحی شد و اظهارنظرها و موضعگیری سیاسیاش را به حداقل رساند. به طوریکه در جریان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، نام او در بین امضاکنندگان نامه اعتراضآمیز به حسین علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه دیده نشد.
قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۶ در روستای رابر در استان کرمان به دنیا آمد. کار خود را در نخستین ماههای انقلاب در سازمان آب استان کرمان آغاز کرد و سپس مامور به سپاه شد و آن طور که خود میگفت قرار بود فقط ۱۵ روز در سپاه مامور باشد، اما تا انتهای جنگ در جبههها ماند.
در ابتدای جنگ ایران و عراق گردانی متشکل از نیروهای رزمی کرمان را تشکیل داد که کمی بعد به تیپ زرهی و نهایتا به لشکر ۴۱ ثارالله تبدیل شد. او از ابتدای تشکیل این لشکر در سال ۱۳۶۱ تا رفتن به نیروی قدس در سال ۱۳۷۶ فرمانده لشکر ثارالله بود که در بسیاری از عملیاتهای سپاه در جنگ نقشی کلیدی داشت.
او در فاصله میان پایان جنگ و و فرماندهیاش بر نیروی قدس، همچنان فرمانده لشکر ثارالله بود که با توجه به اینکه یکی از مجهزترین و قویترین یگانهای رزمی شرق ایران بود، بخش عمدهای از مشغولیتش پس از جنگ مبارزه با گروههای قاچاق مواد مخدر و همچنین مرزبانی استانهای همجوار با پاکستان و افغانستان بود.
نیروی قدس سپاه که در اوایل جنگ در قالب واحد کوچکی به منظور هدایت فعالیت برون مرزی سپاه در عراق و لبنان به عنوان زیر مجموعه واحد روابط بین الملل سپاه (زیر نظر محسن میردامادی) تشکیل شد، نهایتا به یکی از اضلاع اصلی سپاه تبدیل شد و اکنون شاید به عنوان مهمترین واحد نظامی جمهوری اسلامی شناخته میشود؛ آن قدر که به «سپاه قدس» نیز شهرت دارد.