تجربیات ۲۷ ساله یک پزشک. چقدر زیبا و باندازه یک کتاب چند صد صفحه ای آموزنده است
۲۷ سال است که با افتخار دیپلم گرفته ام. ۷ سال و کمی بیشتر دانشجوی پزشکی بوده ام و مابقی این سالها پزشک بوده ام و بیمارستان و درمانگاه اگر نگویم خانه اول، خانه دومم بود و ریه هایم با اکسیژن بیمارستان و درمانگاه ها پر و خالی شد.
۲۷ سال است روپوش سفید پزشکی پوشیده ام و در بیمارستانها و درمانگاهها و مطبم نفس کشیده ام و حالا پس از ۲۷ سال فهمیده ام که:
دردسر ، سردرد می آورد؛ و درددل از دل درد مهمتر است!
فهمیدم عصای پیری و کوری با عصای تجویزی دکترها فرق میکند!
بیماریها یا ارثی است یا حرصی!
فهمیدم هیچ متخصص قلبی، قلب شکسته را نمیتواند درمان کند و قلب سنگی و سخت را نمیشود پیوند زد و عمل کرد تا درمان شود.
فهمیدم جراحی زیبایی برای لبخند بر روی صورتها امکانپذیر نیست؛ دلت باید شاد باشد.
دلت اگر گرفت هیچ دکتری نیست که خوبش کند.
فهمیدم متخصصان چشم نمیتوانند آدمهای بدبین، ظاهربین، خودخواه و متکبر را درمان کنند.
فهمیدم تنفس مصنوعی، هوای تازه میخواهد نه چیز دیگری!
فهمیدم هیچ متخصص داخلی ای نمیتواند به داخل وجود آدمها ورود کند و بفهمد در درون آنها چه میگذرد.
فهمیدم تب عشق را هیچ تب بری کنترل نمیکند. اگر قند در دلت آب شود دیابت نمیگیری، بلکه به آرامش میرسی.
متخصصهای گوش، شنواییِ تو را بهتر میکنند ولی خوب گوش دادن را به تو یاد نمیدهند.
فهمیدم سرطان یعنی به یکجای زندگی آنقدر توجه کنی که بقیه زندگی از دستت برود.
فهمیدم بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند که پیش روانپزشک میروند، بلکه آنهایی هستند که آدم را روانی میکنند.
فهمیدم هیچ ارتوپدی نمیتواند استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند.
فهمیدم زخم زبان؛ عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند و کینه توزی و انتقامجویی با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمیشود!
فهمیدم خود بزرگ بینی به هورمون رشد ربطی ندارد و
آدمها با فکرشان بزرگ میشوند نه با هورمون رشد!
فهمیدم خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد و دل پر خون هم باعث فشار خون نخواهدشد.
فهمیدم، فهمیدم، فهمیدم و سرانجام فهمیدم،
که هیچ چیز نفهمیدم
بياييد طبيب واقعی هم باشیم،
امروزمان درحال گذشتن است،
فردایمان را با گذشته مان شیرین کنیم.
ما به مهربانی هم محتاجیم
دوست خوبم برایت خنده های از ته دل تجویز میکنم
ساعتی یک قرص مهربانی..
شربت عشق ورزی، روزی 2قاشق….