گاهی به این می اندیشم که هدف از زندگی ما انسانها چیست، ناخواسته ما به دنیا می آئیم، با هزار مکافات و تلاش، بزرگ می شویم، ازدواج می کنیم و با بچه دار شدنمان، دور زندگی را، همچون پدرانمان، برای بچه هایمان هم، تکرار می کنیم. ما از زندگی چه می خواهیم؟ و یا زندگی از ما چه می خواهد؟ هدف جهان از خلقت ما و موجودات دیگر چیست؟ جهان، چه چیزی را تجربه می کند و یا چه چیزی را ندارد که می خواهد آنرا بدست آورد؟ اصلاً برای این جهان هستی، چه اهمیت دارد که موجودات آن، چگونه زندگی می کنند و یا از بین می روند؟ آیا در این میان، عدالت و انصافی هم وجود دارد که حق مظلوم و یا گرسنه ای را از ظالمان و سودجویان بگیرد؟ به چه چیزی می توان ایمان داشت و به آن امیدوار بود؟
در یک جا، یک برادر و یا خواهری، در نعمت فراوان غوطه می خورد و نمی داند که چگونه پولش را خرج کند و در کنارش، می بینیم که خواهران و برادران محتاجش، در تلاش به دست آوردن یک لقمه نان، با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند. و باز در کنارش، پدر و مادری را می بینیم که یک عمر زحمت کشیدند و از جان و مالشان، مایه گذاشتند تا فرزندانشان در کار و زندگی، موفق شوند، در حالیکه خود آنها اکنون در تنگنا، زندگی را به سر می برند.
یک جای دنیا، آزادی مفرط، چنان از در و دیوار میبارد که بعضی از انسان های بی جنبه را حتی به هاری می کشاند، بطوریکه از فرط آزادی، نمی دانند که چه بکنند و یا چه چیز اضافه دیگری را بخواهند واز طرف دیگر، می بینیم که در نقطه دیگری از دنیا،هرگز جرأت حرف زدن نداری و یا حتی حق نداری که بحرف های آزادیخواهانه دیگران هم گوش کنی. در چنین دنیای هولناکی، طبیعی است که با راه راست،کسی به جایی نمی رسد و رمز پولدار شدن و موفقیت هم، در کلاهبرداری و دروغ و فریب، نهفته است و بس.
بسیاری از ما ایرانیان، به ویژه در این برهه از زمانکه زندگی می کنیم، سرگذشت های شگفت آوری داریم که هر کدام از آنها می تواند سوژه یک فیلم مهیج سینمایی شود. افسانه مهاجرت ما ایرانیان به سراسر جهان، توأم با از خود گذشتگی، جانفشانی، ایثار و مقاومت بوده است. ما به امید فردای بهتر برای خود و فرزندانمان، سفر ناشناخته ای را آغاز کردیم و به کشورهایی رفتیم که با زبان و فرهنگشان،بیگانه بودیم. ولی برای آینده خود و خانواده مان، سوختیم و ساختیم. خود را با مشکلات فراوان، با محیط جدید وفق دادیم و در بسیاری از مواقع، بر خلاف قلب و روحمان، سعی کردیم تا از خود و فرهنگ غنی خود، جدا شویم تا شاید شبیه دیگران شویم و باهمرنگ شدن با دیگران، بتوانیم زندگی سخت و مشقت بار را به پیش ببریم. آری، برای اینکه بین دیگران بیگانه نباشیم، گاهی از خودمان، بیگانه شدیم.
قضیه مهاجرت ما، در اینجا به پایان نمی رسد. باز هم با تمام نیرو تلاش برای زنده ماندن و باز هم بایددر مقابل ناروایی ها و نامردمی ها، مقاومت و پایداری کرد تا بتوان زندگی را به خیر و خوشی گذراند.
بله، زندگی با تمام فراز و نشیب هایش، همچنان ادامه دارد و در لابلای این همه گرفتاری ها، ما بدنبال کورسوئی از امید می گردیم تا با تکیه به آن، بتوانیم زندگی را ادامه دهیم.
همه گرفتاری های انسان، ناشی از نیروهای خارجی و یا سایر جانداران دیگر نیست. اگر، فریبی هست،از خود انسان است. اگر جنگ و ستیزی وجود دارد و یا اگر درد و بلائی هست، از وجود خود انسان و از کارهای او سرچشمه گرفته است. بطور کلی، همه مشکلات بشری، ساخته مغز و دست خود بشر است.
و سرانجام، رسانه ها را گناهکار می دانم که وجدان خود را می فروشند و با تصویر و صدا و نوشته های خود، افکار و اذهان مردم را از مسیر منطقی و انسانی، منحرف می کنند و کاری می کنند که ستمگران، بهتر بتوانند مردم ضعیف و ناآگاه را مورد سو استفاده قرار دهند.
اما یاران، در وجود همه ما انسان ها، گوهره ای وجود دارد که بطور دائم در بدنمان ریخته می شود که به ما نیرو و انگیزه حرکت و زنده بودن را می دهد و آن معجون و گوهره، چیزی جز امید نیست. سرانجام ویروس کرونا، این بلای جهانی، نابود می شود و زندگی انسان ها از نو آغاز و همچنان ادامه خواهد یافت.
از قدیم گفته اند که انسان، به امید زنده است. امید چیز خوبی است و نباید آنرا از دست داد.
در ناامیدی، بسی امید است
پایان شب سیه، سپید است
پاینده و پویا باشید