بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان، از جمله آمریکا، کانادا، استرالیا، نیوزیلند، با مهاجرانی که به این کشورها آمده بودند، تشکل یافته و به مرور جزو پیشرفتهترین کشورهای جهان شدند.
مهاجرانی که با فرهنگهای مختلف، در یک سرزمین به دور هم جمع شدند و برای گذران زندگی با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و تبادل افکار و فرهنگ کردند.
در طول تاریخ شناخته شده ایران، اولین گروه ایرانیان که به سایر کشورها مهاجرت کردند، میتوان از گروه پارسیان هند نام برد که برای فرار از حمله و تاراج اعراب ویرانگر و همچنین برای حفظ فرهنگ ایرانی و دین زرتشتی خود، تن به کوچ اجباری دادند. این گروه از فرهنگ والای ایرانی خود بهره گرفتند و یک طبقه متشخص و اشرافی را در هندوستان تشکیل دادند.
آنها در کارآفرینی و ابتکار عمل و ساخت کارخانجات متعدد صنعتی که هزاران هندی را مشغول به کار کرد، نه تنها نمونه برجسته و ارزشمندی برای کشور هندوستان، بلکه باعث افتخار ما ایرانیان هم هستند. مهاجرت دوم ایرانیان که بسیار بیش از گروه پارسیان هند است، در زمان انقلاب ۵۷ به بعد، صورت گرفت که حدود ۱۰ درصد جمعیت ایران، مجبور شدند از زادگاه خود به سایر کشورهای جهان مهاجرت کنند.
قرنهاست که ملیتهای مختلف از جمله چینیها، هندیها، ایتالیاییها و چندین ملیت دیگر به سایر کشورها مهاجرت کرده و جوامع جدیدی را به وجود آوردهاند. اکثر آنها پس از گذشت دههها و سدهها به نوعی ذوب در آن اجتماع جدید شده و فقط اصلیت خود را بجا می آورند.
اما بسیاری از ما ایرانیان در سراسر جهان، در جنبش مهسا: زن زندگی آزادی، وابستگی خود را به کشور تاریخی و با هویت بی نظیر ایران، به جهانیان نشان دادیم. گمان نمیکنم هیچ ملیتی در سراسر دنیا به اندازه ایرانیان در تظاهرات و کارزارهای سیاسی و اجتماعی، این چنین فعالیت کرده باشد.
این نیست، مگر فرهنگ غنی و پربار ایرانی که توجه ما را ناخواسته به سوی آن سرزمین اهورایی میکشاند.
فرهنگ و هویت ایرانی، در اعماق وجود ما رخنه کرده و هرگز از وجودمان جدا نمی شود.
شاید حاکمان جمهوری اسلامی ایران، به این بیندیشند که ایرانیان دور از وطن به کار خود مشغولند و به مرور ایران را فراموش میکنند. اما پس از گذشت 45 سال، ایرانیان غربت نشین، برخلاف بیگانگان خام اندیش حاکم بر ایران، ثابت کردهاند که ملیت و هویت ملی خود را هرگز فراموش نمیکنند.
پیرمردی، صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند، به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید از تو عکسبرداری شود. چون ممكن است جایی از بدنت، آسیب و شکستگی داشته باشد.
پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: زنم در خانه ی سالمندان است. من هر صبح آن جا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را به یاد نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که او نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است.
به امید آزادی و آبادی ایران
پاینده و پویا باشید