آیا شما هم در زندگی خود دوست و یا دوستانی داشته و یا دارید که بخواهید به قول معروف “سر و جان” فدایش کنید؟
آیا کسی را می شناسید که وقتی به او فکر می کنید، سراپای وجودتان از عشق و محبت لبریز شود؟
آیا لحظاتی را بیاد می آورید که با دوستی، گرم گفتگو باشید و آنقدر وجودتان گرم گفتگوی روح افزایی باشد که گذشت زمان را اصلاً حس نکرده باشید؟
” دوست” چه کلمه شیرینی است که به همراه خود، مهر و محبت و امید را هدیه می آورد. هدیه ای با ارزش و رایگان. دوستان واقعی، از هم توقعی ندارند و اگر در هنگام گرفتاری به یکدیگر کمک می کنند، آن را نه کمک به غریبه بلکه کمک به خود می دانند.
دوستی که به دوست دیگر کمک می کند، خودش بیشتر از نتیجه شیرین و لذت بخش آن بهره می گیرد.
اگر هر کس دوست واقعی و یا به عبارتی “یار جانی” داشته باشد، دیگر تنها نیست. خوشا به حال آنانی که همسرشان بهترین دوستشان است.
گفته می شود که دوستی و محبت پدر و مادر به فرزندانشان، بدون قید و شرط است.
باز گفته می شود که دوستی فرزندان به پدر و مادرشان، اکثراً شرطی است. آنها اگر بتوانند در بزرگی به پدر و مادرشان سر می زنند! اگر فرصت پیدا کنند، حالشان را تلفنی میپرسند و اگر امکانش باشد، کارهای بسیار را انجام خواهند داد که همه این “اگر” ها نشانه قید و شرط است. ناگفته نماند هستند فرزندانی که به راستی در خدمت پدر و مادرشان بوده و برای آنها حتی از جانشان هم مایه می گذارند. اما باور من این است که در یک مقایسه ساده وعادلانه، تعدادشان زیاد نخواهد بود.
بله ما بچه ها، دوست داریم که به یاد پدر و مادرمان باشیم ولی زندگی سخت و پُرمشغله است که دیگر وقتی برای ما نمی گذارد.
از نظر من، این نفس و ذات طبیعت است که بازی تنازع بقا را “یک طرفه” پیش ببرد.
طبیعت در “ژن” ما به عنوان پدر و مادر، چنان احساس قوی نسبت به فرزندانمان ایجاد کرده است که حتا حاضریم جانمان را فدای فرزندانمان کنیم. حال آنکه این احساس در وجود ما به عنوان فرزند، بسیار ضعیف تر است. این راز بقای هر نوع موجود جانداری است.
ولی عشق و دوستی، جاده ای است دو طرفه. اگر یک دوست، نیاز به یاری داشته باشد، دوست دیگر مشکلات خود را فراموش می کند و با شیفتگی در پی یاری دوست خود می شتابد.
چقدر چنین دوستی هایی، زیبا و پر ارزش است.
من هم در سن جوانی دوستی داشتم که از نوجوانی پایه های دوستی ما ریخته شد و پس از اینکه از شهرستان به تهران جابجا شدیم، او گهگاهی به ما سر میزد. از دیدن هم بسیار خوشحال می شدیم و یکی دو روز را از مصاحبت مهر آمیز یکدیگر لذت می بردیم.
یک روز، این “دوست جانی” به تهران و به نزد ما آمد، غمگین بود و هر چه اصرار کردم علتش را نگفت. با آواز و جوک سعی کردم او را بخندانم، اما میسر نشد.
آن روز گذشت و و او به شهرستان بازگشت.
چند ماه بعد از آن، ما نیز برای دیدن آن دوست به شهرستان رفتیم.
در آنجا بود که دریافتم که دختر کوچکش، ماه هاست که فوت کرده است و او برای اینکه مرا ناراحت نبیند، این راز را از من مخفی نگه داشته بود.
بله آن دوست، مرگ فرزندش را به دوستش که من باشم نگفت تا ناراحتی و غم مرا نبیند.
دوستی ها را پاس بداریم و قدر دوست خوب را بدانیم که از هر گنجی با ارزش تر است.
مهرورزی را پیشه کنیم که روح را سرشار از نشاط زندگی و عمر را طولانی میکند.
سخنم را با جملات طلائی “گابریل گارسیا مارکِز” به پایان می برم:
• دوستت دارم، نه به خاطر شخصیت تو، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن، پیدا می کنم.
• تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی، ولی برای بعضی ها تمام دنیا هستی.
• اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
• شاید خواست خدا باشد که ابتدا، بسیاری از افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را. به این ترتیب وقتی او را یافتی، بهتر می توانی شکرگزار باشی.
پاینده وپویا باشید.