گاهی از انسان بودنم احساس شرم میکنم که چرا همنوعان من، این چنین بی رحمانه، انسانیت و کرامت انسانی را فراموش میکنند و همچون وحشیان به جان یکدیگر میافتند!
گاهی دلم از همه چیز میگیرد و در عین دلتنگی و بیچارگی، به دنبال مهر و محبت میگردم و اگر در آن لحظه، کسی را نیابم، به سراغ دلنوشتههایی که آرامم کند، میروم.
از بس که این هفته میخواهم کمی از جنگ روسیه و اوکراین و حماس و اسرائیل فاصله بگیریم و برویم به سراغ دلنوشتههایی که تا حدودی آرامش بخش باشند:
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران، روزی به تو خواهد گفت که کجا آنها را کاشته ای…
پس، نیکی را بکار بر بالای هر زمینی و زیر هر آسمانی و برای هر کسی…
تو نمی دانی کی و کجا آن را خواهی یافت. چون که کار نیک، هر کجا کاشته شود، به بار می نشیند…
همیشه اثر زیبا، باقی می ماند، حتی اگر روزی، صاحب آن اثر، دیگر حضور نداشته باشد.
ثروتم، دوستانی هستند که با یادشان، لبخندی از محبت، بر دلم می نشیند.
دوستانی که هیچ حصاری، گرمای وجودشان را از من دور نمی سازد.
وقتی ناراحتی، تصمیم نگیر
وقتی دیر می شود، عجله نکن
وقتی یکی را دوستش داری، بگذار با کارهای مهربانانه ات، خودش بفهمد و بعد بگو.
وقتی خیلی خوشحالی، به کسی قول نده.
وقتی یکی دلت را شکست، سر یکی دیگر تلافی نکن.
وقتی بغضت گرفته، پیش هر کسی گریه نکن. شاید دشمنت باشد و از ته دل، خوشحال گردد.
وقتی با کسی قهر کردی، پشت سرش حرف نزن. شاید دوباره بخواهی با او آشتی کنی.
و دیگر اینکه اگر دل خودت پاکه، فکر نکن همه مثل خودت هستند.!
والت دیزنی می گوید:
در دنیای امروز، سه نوع آدم وجود دارد:
- “مسموم کننده ها ” یعنی کسانی که دلسردتان می کنند و خلاقیت شما را زیر پا می گذارند و می گویند: نمی توانید کاری بکنید. . .
- “سر به راه ها” یعنی کسانی که خوش قلب اند اما سرشان به کار خودشان است. آنها به فکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را می کنند و هرگز برای کمک به دیگران، پا پیش نمی گذارند.
- “الهام بخش ها” یعنی کسانی که پیش قدم می شوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنها را بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند.
ما، باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش، احاطه کنیم و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم…
می گویند: منبر را از چوب درخت گردو می سازند که بسیار محکم و با کیفیت است.
درخت گردو، علاوه بر چوب مرغوب، سایه و بار خوبی هم دارد.
اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست و حسابی هم ندارد و از آن، چوبه دار می سازند.
دعوای این دو درخت در شعر استاد شهریار، شنیدنی است:
گفت با طعنه منبری به چنار:
سرفرازی چه می کنی؟ بی بار!
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار!
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار؛
گفت: گر منبر تو فایده داشت،
کـار مردم نمی کشید به دار!
در دوردست ها به دنبال خدا نگرد. خدا همینجاست …
در لبخند کودک و یا من و تو، در نگاه مهربان یک دوست،
در گرمی دستی که به محبت می فشاریم …
خدا، گاهی در نقش و نگارهای بال پروانه،
گاهی لابهلای شببوهای باغچه
و گاهی هم، در آواز خوش یک پرنده است.
خدا همینجاست.
در حس امنیتِ حضور پدر،
در عطر دلپذیر دستــپخت مادر
در کلام شیرین کودکی که به تازگی حرف زدن را آموخته است.
خدا همینجاست.
کنار ترسها و نگرانی هایمان،
کنار بیحوصلگی هایمان،
کنار بیتابیها، تنهاییها، خسته شدن ها و ناامیدی ها …
خدا همین جاست.
در نفس هایی که می کشیم،
در قلبی که می تپد …
همین جاست و لحظه به لحظه،
عاشقانه، هوایمان را دارد …
عاشقانه، دوستش داشته باشیم …
این را بدان که هیچکس، قفل بدون کلید، نمی سازد.
اگر، قفلی در زندگی ات می بینی، شک نکن که آن قفل، کلیدی هم دارد.
کلید خیلی از قفل های زندگی، سه چیز است:
صبر، آرامش و امید.
پاینده و پویا باشید.