(توضیح بیبیسی: این مقاله برای نخستین بار در سال ۱۳۹۲ و همزمان با شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در وبسایت بیبیسی فارسی منتشر شد. این مقاله هماکنون به مناسبت هفتادمین سالگرد کودتا، بازنشر شده است.)
از جمله نتایج پیوسته و چشمگیر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میتوان به برهم زدن رابطه تا حدی موزون و بسامان دولت و ملت در ایران اشاره کرد.
در سالهای پایانی دهه ۱۳۲۰ اثرات و ثمرات مشارکت جمهور مردم در حیات سیاسی ایران به تدریج قوام مییافت و نخبگان ایرانی با بهرهبری از دستآوردها، ناکامیها و کامیابیهای خویش، به تصحیح کژرفتاریها و مشق شایستهسالاری و مردمسالاری نشسته بودند.
فرآیندی که ما از آن با نام تجدد در تاریخ ایران یاد میکنیم، از نهضت مشروطه شروع میشود و در نهضت ملی شدن صنعت نفت به گل مینشیند.
جامعه به تدریج تلاش میکند با تکیه بر قانون اساسی مشروطیت، شاه را به سلطنت مقید کند و نه حکومت، احزاب و اتحادیههای کارگری و صنفی را فعال کند و حقوق مردم را در برابر قانون به رسمیت بنشاند و حتی برابری حقوق زن و مرد را مطرح میکند.
از سوی دیگر قرار بر اصلاحات اساسی اجتماعی بود. مجلسی که داشتیم جدی بود و نه مرعوب دربار و رهبری.
به خلاف باور گروهی از اهل تاریخ که ویژگی آن سالها را پراکندگی و درهم ریختگی اجتماعی میدانند، آن زمان گفتمان رایج، گفتمان جامعه مدنی، آزادی، برابری در برابر قانون و تدقیق حقوق فردی و اجتماعی بود و البته اینها مفاهیمی است که از مشروطه به ارث رسیده بود و نهضت ملی ایران میکوشید بهگونهای به آنها پاسخ دهد.
این دوره را میتوان با یک دوره تاریخی دیگر که گروهی از همین اهل تاریخ، همین صفت آشوبگری را بر آن اطلاق میکنند، مقایسه کرد.
اشارهام به دوره پایانی جنگ جهانی اول تا کودتای سوم اسفند و تاجگذاری رضاشاه پهلوی است. مدعیام نه آن دوره، دوره آشوب بود و نه این دوره. اگر به کارنامه اهل سیاست و کنشگران اجتماعی در هر دو دوره بنگریم، شباهتهای چشمگیری را شاهدیم و دستاوردهای مشترکی را میتوانیم سراغ بگیریم.
در سالهای دهه ۱۳۲۰ شاهد ورود عاملانی تازه در عرصه سیاست ایرانیم. عاملانی که پیشترها حضورشان کمرنگتر بود. از جمله طبقه کارگر ایران در این دوره به شکل جدی در عرصه اجتماعی حضورمییابد.
پیش از این، آخرین بار در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول شاهد حضور فعال این طبقه در ایران بودیم و پس از حدود یک دهه غیبت، باز از شهریور ۱۳۲۰ به این سو است که شاهد زایش اتحادیههای کارگری و بحث حقوق شهروندی از منظر فرودستان و تهیدستانیم.
گفتمانی در کنار گفتمان طبقه متوسط شهری و در مقابل گفتمان اشرافیت مصلح. از سوی دیگر در همین دوره با خوانشهای متفاوتی نیز در عرصه اسلام سیاسی مواجهایم. به سه نحله اشاره کنم: نحله آیتالله بروجردی، نحله فداییان اسلام و نحله آیتالله کاشانی.
هر یک از این سه نحله به نحوی متفاوت در عرصه اجتماع و سیاست مطرحاند. هر چند در پارهای رویدادها شاهد همگرایی بین آیتالله کاشانی و فداییان اسلام هستیم، بویژه در ماهها و هفتههای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد. اما به طور جدی شاهد حضور نحله آیتالله بروجردی نیز هستیم.
اینها به ارتقا گفتمان سیاسی در جامعه، بویژه در میان گروههای متوسط سنتی و بازاریان کمک میکند. از سوی دیگر با حضور طبقه متوسط مدرنی مواجهایم که زایشش به دوران پس از مشروطیت و بویژه به دوران تجدد آمرانه پهلوی اول برمیگشت.
این گروه عمدتا تبلور خواستهای خود را در جبهه ملی و گاه حزب توده ایران مییابد. در جبهه ملی گفتمانی شکل میگیرد برخاسته از نوعی ناسیونالیسم سرزمینی و نه زبانی و قومی. این ناسیونالیسم همراه با عناصری از تفکر ضد استعمار، نهایتا حرکتی را پدید میآورد که ما در تاریخ این دوره از آن با عنوان نهضت ملی ایران یاد میکنیم.
در جبهه حزب توده اما گونهای سردرگمی میبینیم. ریشه این سردرگمی نیز به شکلی از سیاستگذاری خرد و کلان از سوی این حزب برمیگردد که عمدتا بر محور منافع و سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی استوار است.
به خاطر داشته باشیم که شش ماه پیش از کودتا، در اسفند۱۳۳۱ استالین میمیرد و پیآمد مرگش تشتت در آن نظام است. با مرگ استالین، اردوگاه کمونیستی نیز که سخت به نظام یکهسالار استالینی پیوسته بود، برای کوتاهمدتی دچار تشتت اندیشه و رفتار شد.
حزب توده نیز از این تشتت بیبهره نماند. حزب توده به جد معتقد بود که مصدق متحد آمریکا است و رابطه او با آمریکا را در مطبوعات خود چنان واژگونه نشان میداد که به هیچ روی حمایتی را که یک حکومت ملی و قانونی از احزاب مدعی آزادی، برابری و دموکراسی سیاسی و اجتماعی انتظار دارد، برآورده نمیساخت.
تشتت گفتار و رفتار حزب توده در بدترین شکلش، در نمایش اعضا و هواداران این حزب در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد بود که نسنجیده به خیابان آمدند، رفتاری خرابکارانه پیشه کردند و نام حکومت ملی را به زشتی آلودند.
به هر رو، از پی کودتا رابطه موزون ملت-دولت که روی به قوامگرفتن داشت از هم گسست. برای بقا و پایداری هر دولتی سه شناسه میشناسیم: نخست مشروعیت، دوم کارآمدی، این که جمهور مردم بدانند که نظام در خدمتشان است و سوم نیز حضور نهادهای ناظم سرکوب که ضامن بقای نظاماند.
در نبود مشروعیت، تنها بسنده کردن به سومین شناسه، یعنی سرکوب، اما بحرانزا است. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مشروعیت را از دولت گرفت؛ به گونهای که برای سالها هر تلاش سازندهای که نظام بکار برد تا به گونهای مشروعیت ازدسترفته را باز یابد، با اقبال اهل سیاست روبرو نشد.
بسیاری حکومت را همچنان حکومت کودتا خواندند. این تلقی از رویدادهای ۲۸ مرداد از همان سالهای نخست بعد از کودتا بود و همچنان بود که تا به دهه چهل و پنجاه رسید. میراثی ماندنی.
به همین خاطر اگر به دهه ۱۳۴۰ بنگریم، با تمام برنامههای اصلاحی گسترده حکومت وقت و برنامههای اقتصادی متحولکنندهای که در پیش گرفته شد، و در کنار عملکرد دستگاههای ناظم، اما حکومت نتوانست مشکل مشروعیت را حل کند. و این پیآمد کودتا شاید از جمله مهمترین عامل شکلگیری جنبش اجتماعی شد که به سرنگونی سلطنت انجامید.
تورج اتابکی