همه ما در دوران نوجوانی، نسبت به دین، خدا، اعتقادات عرفی و سایر باورها، به گونهی ابتدایی میاندیشیدیم.
در جوانی، بخشی از این اعتقادات و باورها در اثر تحصیلات و آموزه ها، دستخوش تغییر می شود.
اما در سنین میانسالی و به بالا، ممکن است بخشی و یا حتا همه آن باورها، به طور دستخوش تغییرات اساسی شوند.
یکی از موارد بسیار مهمی که باعث تغییر باورها می شود، علم و دانش است و در پی آن، اطلاعاتی است که از طریق انواع رسانههای گوناگون در اختیار انسان قرار میگیرد.
سپس، این عقل و خرد انسان است که آن دادهها را تفسیر و تعبیر کرده و پس از سنجش و ارزیابی، پایههای اعتقادی خود را بنیان می گذارد.
اکثر دانشمندان و اندیشمندان، به خدای وحیانی که پیامبری آن وحی ها را به آدمیان دیکته کرده باشد، باور ندارند.
موریس مترلینگ اندیشمند بزرگ بلژیکی میگوید: به من بگویید تا چه اندازه معلومات دارید، تا به شما بگویم که خدایتان به چه بزرگی است.
خدای هر اندیشمندی به بزرگی دانش اوست و نه آنچه که به او دیکته میکنند.
مشکل اساسی ما انسانها در باره پایههای باورمان، به چند مورد مربوط میشود:
یکی آنکه در کجا به دنیا آمدهایم و پدر و مادر ما، چه باورهایی از پیش داشتهاند که می خواهند آنها را به فرزندان خود منتقل کنند.
دیگر اینکه در چه برههای از زمان به دنیا آمدهایم و اوضاع اجتماعی حاکم بر جامعه چگونه بوده است! سوم آنکه در سر راه زندگی ما، چه کسانی و چه اتفاقاتی نقش تاثیرگذاری داشتهاند، مانند: معلم، دایه و مردان مذهبی مانند کشیش و ملا و یا خاخام، انقلاب، جنگ و عواقب آن.
باز، یکی از مواردی که باعث دگرگونی در افکار و عقاید ما میشود، به ژن و به میزان هوشمندی (IQ) هر کس بستگی دارد.
در این بین، متاسفانه کسانی هستند که به هیچ عنوان درک و فهم درستی از مسائل اجتماعی، سیاسی و یا حتا دینی هم ندارند. آنگاه، یک انسان فرهیخته، در میماند و نمیداند که چگونه و به چه طریق و روشی میتوان با جهل و خرافات، مقابله و مبارزه کرد!
میدانیم که سرانجام پاسخ نادانیها و ناآگاهیها، همان عقل و خرد و دانش است که روز به روز هم اثرات مهم خود را، به تدریج در همه جای جهان، به آدمیان نشان میدهد.
در جایی که با بیخردان روبرو میشویم، مولوی میفرماید:
اینکه میگویم، به قدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست
ظاهرا چاره کار با بیخردان پس از کمی گفتگو، دوری از آنهاست.
شوربختانه در این عصر و زمانه، رهبران سیاسی و مذهبی جهان، به خوبی می دانند که چه کسانی را مخاطب قرار دهند تا به راحتی بتوان آنها را فریفت.
در حال حاضر، در جنگ اسرائیل و حماس، رهبران گروه تروریستی حماس، در نوار غزه حضور ندارند، بلکه آنها در کشورهای امن و امان دیگر سکونت دارند.
نکته جالب اینجاست که رهبران سیاسی، انگار به نوعی با رهبران مذهبی، دستشان در یک کاسه است و از یک آبشخور، نشخوار می کنند و حضور و بقای هر یک از آنها برای دیگری، الزامی است تا بتوانند همچنان در مصدر قدرت باقی بمانند.
اکثریت مردم جهان به این نتیجه رسیده اند که وجود جمهوری اسلامی ایران، نه تنها برای خود کشور ایران مفید نیست، بلکه بلا و دردسر بزرگی است برای امنیت و آسایش کل جهان.
اما چه چیزی باعث میشود که سیاستمداران غربی به ویژه آمریکا، نیاز دارند تا جمهوری اسلامی، این رژیم خودکامه و ضد ایرانی، همچنان بر سر قدرت باقی بماند؟ طبیعی است که منافع ملی آنها باعث میشود تا منافع ملی ملت ایران را نادیده بگیرند. بله، به همین سادگی.
به تازگی، صحبت از این شده است که دولت آمریکا قصد دارد مبلغ ۱۰ میلیارد دلار از پولهای بلوکه شده ایران در عراق را، در اختیار جمهوری اسلامی بگذارد.
گرچه از طرف بسیاری از نمایندگان مجلس آمریکا مخالفتهایی در این باره شده است، اما می دانیم که اینگونه مخالفت ها و اعتراضات، نه تنها هیچگونه تاثیری در روند سیاست خارجی آمریکا ندارد، بلکه فقط برای مردم ساده لوح و ساده اندیش، نقش کمی دلخوش کُنک را بازی می کند.
من پس از اندیشه در روش سیاستهای دولتهای غربی، به این نتیجه رسیده ام که همه مکاتب سیاسی، همواره درس تدبیر و راهکارهایی را به پیروانشان آموزش می دهند تا آنها چگونه و با چه ترفندهایی، راهشان را از میان مشکلات بگشایند و به هر وسیلهای که شده، مقصودشان را عملی کنند.
هر چقدر آگاهتر باشیم، کمتر فریب خواهیم خورد. بله، باز هم به همین سادگی.
پاینده و پویا باشید.