در جائی خواندم که انسانها، چهار گونه هستند:
دسته اول: آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی هم که نیستند، نیستند.
متاسفانه، حضور اکثر آدمها مبتنی بر وجود فیزیکی آنهاست. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین، اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم: آنانی که وقتی هستند، نیستند، و زمانی که نیستند، هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی نا قابل و فانی واگذاشتهاند و بطور کلی، شخصیت و اعتبار چندانی ندارند و هرگز هم به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان، یکی است.
دسته سوم: آنانی که وقتی هستند، هستند، و وقتی هم که نیستند، هستند.
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که یادشان، همواره در خاطر ما میماند، دوستشان داریم و برایشان نیز ارزش و احترام بسیاری قائلیم.
دسته چهارم: آنانی که وقتی هستند، نیستند؛ وقتی هم نیستند، هستند.
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان، چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم و درکشان کنیم؛ اما وقتی که از پیش ما میروند، ما آنها را نرم نرم و آهسته آهسته، درک میکنیم، باز میشناسیم و میفهمیم که آنان چه بودند، چه میگفتند، چه میخواستند و یا چه کردند. ما همیشه، عاشق این نوع آدمها هستیم و هزار حرف ناگفته برای آنها داریم. اما وقتی که در برابرشان قرار میگیریم، انگار قفل بر زبانمان میزنند؛ اختیار از ما سلب میشود، سکوت میکنیم و غرق در حضورشان می شویم.
آرتور اَش، قهرمان افسانهای تنیس ویمبلدون، به خاطر خونِ آلودهای که در جریان یک عمل جراحی در سال ۱۹۸۳ دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا، نامههایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: «چرا خدا تو را برای چنین بیماری دردناکی، انتخاب کرد؟»
آرتور در پاسخش نوشت:
در دنیا، ۵۰ میلیون کودک، بازی تنیس را آغاز میکنند. ۵ میلیون نفر یاد میگیرند که چگونه تنیس بازی کنند.۵۰۰ هزار نفر تنیس را در سطح حرفهای یاد میگیرند.۵۰ هزار نفر پا به مسابقات میگذارند. ۵ هزار نفر سرشناس میشوند. ۵۰ نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا میکنند، چهار نفر به نیمه نهایی میرسند و دو نفر هم به فینال. من آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدایا چرا من؟ و امروز هم که از این بیماری رنج میکشم، باز هم نمیگویم خدایا، چرا من؟
خواننده گرامی، شما در باره این موضوع چه فکر می کنید و چگونه می اندیشید؟ در کدام یک از جایگاه های بالا، خودتان را می بینید و ارزیابی می کنید؟
گاهی ما انسان ها سعی می کنیم که خوب و یا حتی بهتر هم باشیم، اما باز می بینیم که در مقابله با مسائل و ناملایمات زندگی و آدم ها که سد راه ما می شوند، کم می آوریم و ناخواسته از مسیر خوب شدن و بهتر بودن، دور می شویم. تا چه اندازه شما در مقابل مسائل و ناملایمات زندگی و انسان های از نوع درجه یک و دو، مقاوم هستید؟ صبر و تحمل شما تا چه اندازه است؟ آیا سعی می کنید که دلتان را به اندازه دریا بکنید و باز با مهر و محبت به دیگران، دلتان را بزرگ تر کنید؟
بیائیم تا از خدایمان بخواهیم که به ما در مقابل ناملایمات زندگی، صبر و شکیبایی بدهد و همواره ما را در مسیر انسان خوب بودن، راهنمایی کند.
امیدواریم که در آغاز سال نو، بود و نبود شما، همواره برای همه دوستان و آشنایانتان، با ارزش بوده و همه آنها از شما، خاطره های بسیار زیبایی را هم به یاد داشته باشند. با آرزوی سلامتی، پیروزی و عمر با عزت و احترام برای شما. این روزهای شاد بر شما خجسته باد.
پاینده و پویا باشید