امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر برجسته ایرانی که با تخلص «سایه» قلم میزد، در سن ۹۴ سالگی درگذشت.
یلدا ابتهاج در پستی در اینستاگرام با اعلام خبر درگذشت پدرش نوشت: «سایه ما، با هفت هزار سالگان، سر به سر شد.»
«آینه در آینه» و «حافظ به سعی سایه» حالا دیگر از شاعری صحبت میکرد که تاریخ ادبیات ایران باید او را خیلی جدی میگرفت. شاعری که دوران شعارش به سر رسیده بود و از “جلاد ننگت باد” به شعرهائی دست یافته بود که حالا دیگر از شعوری برخوردار بود که به زمزمههائی همگانی بدل شده بود.
ای عشق همه بهانه از تست
من خامشم این ترانه از تست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از تست
غزلسرائی بود که از عهده شعر نیمائی به خوبی بر میآمد. در محضر شهریار شاعر، شعرهائی سروده بود که شهریار میگفت سایه تمام غزل پس از من است و سیمین بهبهانی نزدیک شدن زبان شعر سایه را به حافظ تنها در توان او میدانست که با حفظ خصوصیات شعر گذشتگان رویدادهای زمانه را در شعرش بازتاب میدهد.
سایه اما از رودخانه شعر نیما آنچنان برداشت کرده بود که نادر نادرپور نوآوری و مهارت او را در کارهای نیمائیاش میدید و نه غزلهایش که به زعم او چیزی نوتر از پژمان بختیاری نداشت.
مهدی اخوان ثالث اما معتقد بود که او بین یوش و تبریز میخواهد کشورکی مستقل بنا کند. بسیاری اما بر این اعتقاد بودند که او سالهای درازی است که کشوری بزرگ و مستقل بر پا ساخته است.
سایه اما پس از بیقراریهای دوران جوانی و نوجوانی در اغلب موارد ثابت قدم بود و بر حرفهایش پای میفشرد. جزب توده و آرمانهای حزبی نخستین پیوند مستحکم او در زندگیاش بود. بسیاری شعرهایش را به دلیل همین وابستگی رد میکردند. او اما آرمانش آزادی انسان بود:
آه هنگامی که یک انسان
می کُشد انسان دیگر را
میکشد در خویشتن
انسان بودن را
در سالهای دهه چهل به کانون نویسندگان ایران پیوست و سال ۱۳۵۸، کانون رای به اخراج او و چند تن از یارانش دادند.
سایه و گلها
عشق به شعر و موسیقی این بار پای او را به رادیو باز کرد و از سال ۱۳۵۰ شش سالی سرپرستی برنامه گلها بر عهدهاش گذاشته شد. گلهای تازه و گلچین هفته، از دست آوردهای همان دوران است.
در همان زمان، خیلیها به حالت قهر از کار در رادیو امتناع کردند و حاضر به همکاری با او نشدند. او اما مصمم بود. شجریان و مشکاتیان و لطفی و علیزاده را در راس برنامه گلها قرار داد و به جای صداها و نوازندگان قدیمی، از جوانترها بهره جست.
پیش از انقلاب به دنبال ماجرای ۱۷ شهریور خیابان ژاله با برخی از همکارانش دست از کار کشید اما همچنان به همکاری خود با دوستانش ادامه داد.
در همان آغاز انقلاب ترانهای سرود که با شگفتی میپرسید: آزادی، آیا این بار با زنجیر میآئی؟ ترانهای که محمد رضا شجریان سالها بعد با عنوان شادی آزادی آن را خواند و گوش به گوش رسید تا امروز که بر زبان اغلب مردم جاری است.
آن گونه که سایه خود میگفت سرانجام پس از یک سال زندان، با پا در میانی شهریار و به فرمان خامنهای از زندان آزاد میشود.
گاه اما آرزو میکرد که به جای سایه، دیوار باشد:
سایهام، دیوار بودم کاشکی
تکیه گاه یار بودم کاشکی
سایه، آخرین قله از چند قله شاعران معاصر ایران بود. شاعری که گرچه همچنان از وفاداران به حزب توده باقی مانده بود، آرمان واقعیاش اما آزادی انسان ها بود.
هر کجا مشتی گره شد، مشت من
زخمی هر تازیانه، پشت من
هر کجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها دم میزنم