هر کسی در طول زندگی خود اشتباه می کند. به جرأت می توان گفت که هیچ بشری نیست که اصلاً اشتباه نکرده باشد. اما نوع اشتباه و میزان آن، می تواند متفاوت باشد که در نتیجه، تأثیر آن هم بر زندگی آن شخص و یا دیگران نیز تغییر می کند.
کودکی که هنگام بازی، سنگی را پرتاب می کند و اشتباهی به شیشه پنجره همسایه می خورد و آنرا می شکند، اشتباهی کرده است که با تعویض شیشه نو، قابل جبران است. اما اگر همان سنگ، به چشم کودک دیگری بخورد و او را نابینا کند، دیگر جبران آن اشتباه، غیرممکن خواهد بود و تأثیر آن نیز تا آخر عمر برای هر دو کودک، باقی خواهد ماند. بعضی از اشتباهات، قابل پیش بینی نیستند، یا به دلیل عدم تجربه و مطالعه لازم در اطراف کاری که قرار است انجام بگیرد و یا بدلیل آنکه آن کار برای اولین بار، دارد صورت می گیرد. فقط با انجام دادن آن کار و گذشت زمان و کسب تجربه لازم، می توان فهمید که هر تصمیم گرفته شده، اشتباه بوده و یا نه.
گاهی نیز، می توان اشتباه را پیش بینی کرد و جلوی آن را گرفت. در این صورت است که می توان اشتباه کننده را، سرزنش و یا در نهایت او را تنبیه و مجازات نمود. به عنوان مثال: اگر در جاده ای که سرعت مجاز، کاملاً مشخص و تعیین شده است، کسی با سرعت بیش از حد مجاز رانندگی کند، در صورت بروز هر حادثه ای، مقصر خواهد بود. و یا اگر بر خلاف مقررات تعیین شده، در حالت مستی، رانندگی کند و باعث تصادف شود و یا احیاناً باعث کشته شدن شخص و یا اشخاصی شود، قطعاً گناهکار خواهد بود. در هر دو مورد بالا، می توان به طور عاقلانه و با فکر، جلوی اشتباهات را گرفت و از پشیمانی و عقوبت کار، جلوگیری کرد.
و اما درد اینجاست که گاهی می بینیم که خطاکار، خود، متوجه خطای خود نیست و یا اینکه به عمد، خطای خود، را نادیده می گیرد و در مقابل، با پر رویی، خود را محق هم می داند؛ نظیرش، حکومت های استبدادی و رئیس جمهوران مادام العمر کشورهای عقب مانده و یا عقب نگهداشته شده که به نام مصالح کشور و مردم، برخود ملت، ستم می کنند و به خاطر حمایت های غیرانسانی کشورهایی که حق ناحق “وتو” را دارند، همچنان بر مردم ستمدیده، حکومت زورگویانه خود را ادامه می دهند. دنیا و سازمان ملل در عصر مثلاً دموکراسی نیز در مقابل آنان نمی توانند کاری از پیش ببرند.
دموکراسی، یعنی حکومت مردم، بر مردم. در مملکتی که دموکراسی حکومت می کند، هیچ کس بر هیچ کسی دیگر، برتری ندارد و برتری ها فقط از طریق “عقل سالاری” تعیین می شود. برای گرداندن یک شهر، مردم، از مناطق مختلف آن شهر، شخصی را به نمایندگی از طرف خود به شورای شهر می فرستند تا از حق و حقوق اهالی آن منطقه، دفاع کند و مسائل و مشکلات منطقه خودش را، در شورای شهر که شهردار در رأس آن است، مطرح کند. برای اداره استان، مردم هر شهر، نسبت به جمعیت خود، کسی را به عنوان نماینده شهر خود، انتخاب می کنند و او را به پارلمان استان می فرستند تا از منافع شهر خود دفاع کند و حق و حقوق لازمه را از دولت استان، به ریاست نخست وزیر استان احیا کند و سرانجام، مردم برای حفظ و منافع استان خود، نمایندگانی را به مجلس فدرال ( کل کشور) می فرستند و آن نمایندگان موظفند که برای منافع استان ها که در مجموع، کل کشور را تشکیل می دهند، تلاش کنند و بهترین تصمیمات را به نفع مردم و کشورشان بگیرند.
شهردار و شورای، نخست وزیر استان و نمایندگان استانی و بالاخره نخست وزیر کشور و یا رئیس جمهور و کلیه نمایندگان مجلس فدرال، همه و همه از طریق مردم، انتخاب و تعیین می شوند. در کشورهای دموکراتیک، ریاست دولت، چه نخست وزیر (در کانادا) و چه رئیس جمهور (درآمریکا)، به طور دائمی نیست، چه برسد به اینکه موروثی هم باشد. ملت و کشور، برای خود ملت است و نه برای یک شخص یا یک خانواده و یا یک ایدئولوژی خاص.
عاقبت و سرنوشت دیکتاتوری و دیکتاتورها، مرگ و نابودی است.
تاریخ، تنها از کسانی به نیکی یاد می کند که کارهای شایانی انجام داده باشند، مانند: کوروش بزرگ، داریوش بزرگ، رضاشاه بزرگ، گاندی، ماندلا و… و نام قدرتمندانی همچون چنگیز، تیمور، هیتلر و بسیاری دیگر را که موجب کشته شدن میلیونها انسان بی گناه شده اند، به بدی و به نفرت یاد می کند.
سعدیا مردم نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش، به نکوئی نبرند
پاینده و پویا باشید