هدف از کشتن، اعدام و حذف فیزیکی انسان ها برای چیست؟
پاسخ به این سوال، بسیار آسان و آشکار است.
هرگاه، کسانی که در راه جاه طلبی های خود، گام برمیدارند، به یک مانع انسانی برخورد کنند، از آنجا که آنها با منطق و گفتگو نمی توانند آن مانع را از سر راه خود بردارند، بی رحمانه با کشتن و از میان برداشتن او، به مسیر غیر انسانی خود ادامه می دهند.
در گذشته های دور، این روش جزو طبیعت انسان های زورگو و زیاده خواه بود.
تا آنکه سرانجام، در بخشی از جهان، اروپاییان پس از تجربه های تلخ و خسارات فراوان، به این نتیجه رسیدند که کشتن انسان های بی گناه، راه چاره نیست و به همین دلیل، مرزهایشان را از میان برداشتند و از آن پس، ملت های اروپایی بدون هیچ مشکلی به کشورهای یکدیگر مسافرت می کنند.
می دانیم که در طول تاریخ، جنگ های خونین مذهبی و ایدئولوژیکی و جهان گشایی های فرمانروایان خودکامه، انسان های بی گناهی را به کشتن داد. انسان هایی همچون من و شما که حق زیستن داشتند ولی این حق از آنها گرفته شد.
بدبختانه هنوز هم بسیاری از مردمی که از دموکراسی به دور نگه داشته شده اند، همچنان قربانی سیاست های ظالمانه رهبران مذهبی و سیاسی خود می شوند.
اکثر رهبران ستمگر، کاملاً باهوش هستند و کاملاً آگاهی دارند که با پیروان و ملت خود، چه می کنند. اما غرور کاذب و جاه طلبی های بی حد آنها، باعث می شود که هیچ اهمیتی برای قربانیان خود قائل نشوند.
تعدادی از رهبران سیاسی و مذهبی هم، بنا بر آموخته های غلط خود، عمل می کنند و ناآگاهانه، راه های غیر انسانی را انتخاب می کنند.
از طرف دیگر، خوشبختانه در کشورهای مترقی و دموکراتیک جهان، حکم کشتن و اعدام، توسط دولت ها منسوخ شده است.
در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله ایران، به ویژه در چهار دهه اخیر، بسیاری از بزرگان و اندیشمندان ایرانی، به وسیله حکام و با ایدئولوژی های مذهبی و سیاسی، از بین رفته اند.
انگیزه جنگ هشت ساله ایران و عراق، نتیجه توسعه و صدور جمهوری اسلامی بود.
کشتار ۶۷ و دیگر اعدام های سیاسی، در همین چهل سال گذشته، انگیزه ایدئولوژی مذهبی و سیاسی داشت.
اکثر زندانیان عقیدتی و سیاسی، کسانی هستند که از هوش و اندیشه بالاتر از مردم عادی برخوردارند و اکثر آنها نیز از تحصیلات عالیه دانشگاهی برخوردار بوده و کاملاً توانایی آن را دارند که به ملت و جامعه خود خدمت کنند؛ اما به خاطر ایدئولوژی مذهبی و سیاسی، آن فرصت های طلایی، از آنها گرفته شد.
در اوایل انقلاب، ارتشیان فداکار ایران را که دارای تخصص و فناوری های گوناگون بودند، اعدام کردند و یا از کارشان، به اصطلاح پاکسازی نمودند که در نتیجه، ارتش ایران را آنگونه تضعیف کرد که صدام حسین به خودش جرات داد تا به ایران حمله کند که همه ما، نتیجه خسارات جانی و مالی آن را می دانیم.
میلیونها ایرانی متخصص که به خارج از کشور مهاجرت کردند، همگی قربانی همین ایدئولوژی بی ثمر و بی اثری است که در عصر روشنگری و تکنولوژی می خواهد به زور، جایگاهی برای خودش بسازد.
اوایل انقلاب، کسی جرات ایراد و انتقاد علنی و آشکارا از حکومتگران را نداشت. ولی به مرور زمان و در اثر عملکرد ضد ملی و ضد اخلاقی و بی خردانه حکومتگران، منتقدین نظام، از هزاران نفر، به میلیون ها نفر رسید. اعتراضات و اعتصابات هر روزه طبقات مختلف مردم در ایران، شاهد این مدعاست.
بسیاری بر این عقیده هستند که هیچ حکومتی در دنیا، به اندازه حکومت جمهوری اسلامی، منتقد و مخالف ندارد.
می دانیم که مقام و اعتبار ایران، در چه جایگاهی در جهان قرار دارد. و باز هم میدانیم که رژیم جمهوری اسلامی ایران، به هر نحوی که شده، برای بقای خود، باز هم دست به جنایت خواهد زد. کسی هم نمی داند که حاکمان ایران، در عصر دموکراسی و تکنولوژی، تا کی با جهانیان ستیزه خواهد کرد!
جای تعجب اینجاست که در این عصر و زمانه که همه باورها و معیارهای جهانی جابجا شده، چرا ایدئولوژی های هزاره های پیش، هنوز با اصرار متعصبان، عوض نمی شود؟
چرا آنها انسان هایی را از میان برمی دارند که شایسته زیستن هستند و می توانند برای کشورشان و جهان، مفید واقع شوند؟
توجه شما را به داستان عبرت انگیز زیر جلب می کنم:
زمانی که ایرلند شمالی، اعلام استقلال از انگلستان را کرد، 9 جوان شورشی ایرلندی، دستگیر و به مرگ محکوم شدند.
از آن جایی که حکم مجازات آنان، قبل از سلطنت ملکه ویکتوریا صادر شده بود، به خاطر اینکه او، تحمل اعدام کردن آنان را نداشت، دستور داد تا آنان را به زندانی در استرالیا که مستعمره انگلستان بود، منتقل کنند.
ملکه ویکتوریا، حدود 40 سال پس از آن، از استرالیا دیدن کرد و مورد استقبال نخست وزیر آنجا، یعنی آقای چارلز دافی قرار گرفت.
وقتی آقای چارلز دافی به اطلاع ملکه رساند که او، یکی از آن 9 نفر ایرلندی محکوم به مرگ بوده است، ملکه به راستی شوکه شد و از او پرسید: آیا از سرنوشت آن هشت زندانی دیگر هم خبر داری؟
او به آگاهی ملکه رساند که همه آنان، با یکدیگر در تماس هستند:
توماس فرانسیس، به ایالات متحده مهاجرت کرد و خیلی زود به مقام فرمانداری مونتانا رسید.
ترنس مک مانس و پتریک دوناهو، هر دو ژنرال ارتش ایالات متحده شدند و بسیار عالی در آنجا خدمت کردند.
ریچارد اوگارمان، به کانادا مهاجرت کرد و فرماندار کل نیوفاند لند شد.
موریس لین و مایکل ایرلند، هر دو از اعضای هیئت دولت استرالیا شدند و جدا از هم، به عنوان دادستان کل استرالیا، انجام وظیفه کردند.
دارسی مگی هم نخست وزیر کانادا شد.
و در آخر، جان میچل نیز در مقام شهردار نیویورک خدمت کرد.
شاید به همین علت است که در غرب، به آسانی جان انسان ها را نمی گیرند. ولی در شرق، با توجه و با در نظر گرفتن خدای رحمان و رحیم، بسیاری از مردم، از حکم اعدام شاد می شوند و به تماشای مرگ انسان ها می روند.
بیندیشیم، چون اندیشیدن، ذاتی و هدیه خدادادی است.
پاینده و پویا باشید.