اگرچه عصر بیدادگری است، اما در عین حال، عصر آگاهی و بیداری نیز هست.
از عوام و توده مردم که سرشان توی کار خودشان است، توقع خاصی نمی توان داشت. ولی از کسانی که ادعایی در رشته ادبیات، سیاست، دیانت، دانش پزشکی، علوم فضا و نجوم و یا ورزش و یا هر نوع تخصصی در هر رشته ای که دارند، باید توقع و انتظار داشت که نسبت به سوالات مختلف در زمینه تخصصشان، پاسخگو باشند.
اکثریت مبارزین و مخالفین سیاسی قبل از انقلاب، روشنفکرنماهایی بودند که اکثریت نزدیک به اتفاق، بی سواد و یا کم سواد بودند که مطالعه جامعی درباره سیاست و دیانت جهانی نداشتند.
مطالعه آنها فقط مربوط به ایدئولوژی خودشان بود و بس. آنها از دوره رنسانس و چگونگی این پدیده که جهان را متحول کرد، آگاهی چندانی نداشتند.
یک متفکر و اندیشمند، هنگامی که روی خصوصیات انسانی مطالعه می کند و تجربیات تاریخ سیاسی و مذهبی کشورها را مرور می کند، می تواند به یک جمع بندی و نتیجه گیری کلی که مربوط به روحیات رفتاری انسانی می شود، برسد و سپس، بر اساس آن، سیاست و ایدئولوژی خود را مطرح کند.
جای بسی افسوس است که بسیاری از این روشنفکرنماها، با وجودی که می دانند اشتباه کرده و به بیراهه رفته بوده اند، ولو به خاطر آزادی روح و وجدان خود، باز حاضر به پذیرفتن اشتباهاتشان نبوده و نیستند و متاسفانه، آن شجاعت لازم برای پذیرفتن حقیقت را هم در خود نمی بینند.
می دانیم که بسیاری از انسان ها نیاز به دین دارند، که در این مقاله، ماهیت این نیاز، مورد بحث ما نیست. اما این عده، به ویژه در ایران، نگران آینده دین و ایمان خودشان هستند و همگی در تعجب اند که دین مداران که به اصطلاح، لباس روحانی بر تن دارند و دستار به سر بسته و مدام در حال مطالعه و کنکاش در امور دین هستند، چرا به اندازه آنها و سایر محتاجان دین، در حفظ و حراست آن، نمی کوشند؟ مگر نه این است که آبرو و اعتبار آنها، در اثر عملکرد دولت اسلامی، دارد خدشه دار و هر روز باورهای دینی مردم سست تر می شود؟ و مگر نه این است که آنها از این راه، ارتزاق می نمایند؟ پس، چرا این عده همچنان خاموش نشسته و همچنان شاهد فرو ریختن دیوارهای باور دینداران هستند؟ آیا از ترس جان است و یا از ترس نان؟
شکی نیست که ما، دوره رنسانس ایرانی را می گذرانیم و نسل امروز، با تکنولوژی و فناوری های پیشرفته موجود، به گونهای دیگر به جهان هستی می نگرد. آنها بی توجه به باورهای نسل های گذشته، باورهای جدید خودشان را تجربه می کنند و فقط با اندیشه و برداشت های خود، راه خودشان را انتخاب می کنند.
اما بسیاری از ما نسل قدیمی تر که ناظر و شاهد ظلم و ستم های بسیار در جهان هستیم، نمی توانیم در برابر ناملایمات و نابرابری های انسان ها خاموش بنشینیم و لب به سخن نگشاییم.
چگونه میتوان گرسنگی انسانها را در آفریقا، آسیا و یا حتی در خود ایران دید و چیزی نگفت؟
چگونه میتوان بی عدالتی حاکمان ایران، افغانستان، سوریه و لبنان و یا حتی حمله جنایتکارانه روسیه به کشور اوکراین را دید، همچنان ساکت نشست و دم نزد؟
اگر رسانه های داخل کشورهای دیکتاتوری، مانند: روسیه، سوریه، ایران و افغانستان، تحت کنترل و نظارت حکومت هایشان هستند، ولی خارج از آن کشورها، هزاران رسانه و میلیون ها شبکه های اجتماعی، همچنان به اعتراض به بی عدالتی ها سخن می گویند تا سرانجام، اذهان عمومی نسبت به آنچه که در دنیا می گذرد، آگاهی یابد تا در نهایت، در برابر ظلم و ستم بیدادگران، قد علم کنند و آن ها را به راه انسانیت بکشانند.
سعدی بزرگوار، چه خوش فرمود:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
در همین راستا، بزرگ مرد ایران، امیرکبیر چه زیبا گفت که:
در جایی که تعداد پلیس زیاد باشد، یعنی امنیتش کم است.
جایی که مردم آن، مدام بیمار می شوند، یعنی پزشکانش برای پول کار میکنند.
جایی که رسانهها تحت اختیار دولت هستند، یعنی مسئولین آن، دروغگو هستند.
جایی که مردم، بیدین شده اند، یعنی مُبلّغان دینی، فاسدند.
جایی که به مردهها متوسل می شوند، یعنی از دست زنده ها كاری ساخته نيست.
جایی که چاپلوسی زیاد است، یعنی احمق ها مسئول هستند.
جایی که پینه پیشانی، ارزش می شود، یعنی پینه دست، بیارزش است.
جایی که مردم فقیرند، یعنی آنجا، مسئولین دزد زیاد دارد.