من، به راستی نمی دانم و اصلا متوجه نشدم کی به سن ۷۰ سالگی رسیدم! انگار که از سن چهل سالگی به ناگهان، به سن ۷۰ سالگی جهش کرده باشم!
خدای من، اصلا نمی دانم که عمرم را چگونه گذراندم! تا آنجا که یادم
می آید، همه اش در حال کار و دوندگی بودم و یادم نمیاد که چگونه زندگی کرده ام! به عبارت دیگر، چه زود دیر شد!
یک وقت، چشم باز میکنی و میبینی که از بسیاری از آرزوهایت، عقب مانده ای و خوب می دانی که بسیاری از آنها هرگز برآورده نخواهند شد و یا اصلاً فرصتی برای برآورده کردن آنها وجود ندارد. چه کارهای ناتمامی که همچنان ناتمام باقی مانده و چه کارهایی که هنوز شروع نشده اند، ولی در ذهنم، آن کارها را که جزو آرزوهایم هستند، دارم انجام می دهم.
من در کتابخانه ام، کتاب های باارزش علمی، ادبی و سرگرم کننده زیادی دارم که نخوانده ام.
پروژه های بزرگی در سرم رژه می روند که هنوز انجام نداده ام.
جاهای گوناگون و جالبی در وطن و در سایر نقاط دنیا وجود دارند که نرفته ام.
دوستان و خویشاوندان عزیزی در زندگی دارم که به آنها سر نزده ام.
برای انجام همه این آرزوها و خواسته ها و همه این بایدها، عمر دیگری لازم است که من ندارم. ای کاش بیشتر تلاش می کردم و ای کاش هیچ وقتی را تلف نمی کردم. بیهوده نیست که می گویند: وقت طلاست. و یا می گویند: کار امروز را به فردا میفکن.
من، بسیار خوب می دانم که پس از رفتن من، بسیاری از داشته هایم، یا مفت به حراج خواهند رفت و یا آنها به دور ریخته خواهند شد. چون: آن چیزهایی که برای من بسیار باارزش و عزیز هستند و من با آنها خاطره ها دارم، به احتمال زیاد برای دیگران، ارزش و اعتبار آنچنانی نخواهند داشت.
من در افکارم، هر لحظه دارم کارهای بسیار زیادی را انجام می دهم اما در عمل، فقط یکی دو کار انجام می شود. تا گذران زندگی کنم ولی فرصت زیادی برای برآورده کردن آرزوهایم، باقی نمانده است.
نمی دانم که چگونه این عبارت کلیشه ای را بگویم که ” قدر زندگی را بدانید ” چون ظاهراً تا کسی، خودش آن را تجربه نکند، ارزش واقعی آن را نمی داند.
افسوس که دیگر، عمر بگذشته برنمی گردد تا به خوبی از آن فرصت، استفاده کنیم. اما اکنون که زنده ایم و داریم نفس می کشیم، باید قدر بقیه عمرمان را بهتر بدانیم و از همه چیز زندگی، لذت ببریم.
کسانی را می شناختیم که دیگر در زندگی ما حضور ندارند و افسوس می خوریم که چرا قدرشان را بیشتر ندانستیم. اما اکنون نیز دوستان و نزدیکانی داریم که وجودشان گرمابخش زندگی ما است و باید قدر همه آن عزیزان را بدانیم و همه آنها را دوست بداریم، چون:
از یک جایی به بعد، دیگر ” بزرگ ” نمی شویم، ” پیر ” می شویم.
از یک جایی به بعد، دیگر ” خسته ” نمی شویم، ” می بُرّیم “.
از یک جایی به بعد، دیگر ” تکراری ” نیستیم، ” زیادی ” هستیم.
پس، تا آنجا که امکان دارد، قدر خودمان، خانواده مان، دوستانمان، زندگیمان و کلاً حضور خوشرنگ خودمان را در وجود دفتر زندگی بدانیم.
با عشق، به همه چیز این جهان بنگریم و با مهر و محبت با همه مردمان برخورد کنیم.
ما و عمرمان، دیگر تکرار نخواهیم شد.
پس، قدر زندگی و همدیگر را بدانیم.